۱۳۹۸ فروردین ۳۰, جمعه

یک
یک زمانی که بچه‌تر بودیم قصه‌ی آموزنده‌ای بود درباره‌ی دختربچه‌ای که صبح می‌رفت مدرسه و می‌دید عینک ته استکانی مد شده و بر می‌گشت خانه و نق می‌زد که عینک ته استکانی می‌خواهد و فردایش عینک را می‌زد و خوشحال و خندان می رفت مدرسه و می‌دید که عینک دیگر مد نیست و ملت کفش مربعی قرمز پوشیده‌اند و بعد دوباره بر می‌گشت و نق می‌زد و فردایش کفش مربعی قرمز می‌پوشید و می‌رفت مدرسه و می‌دید که زکی! این ملت هم عجیبندها! کلاه شیپوری و دماغ گرد دلقک گذاشته‌اند و او هم باز دیر رسیده بود به مد ملت. حال این هم شده قصه‌ی ما و این فضای مجازی و وبلاگ. ما از همان اولش به همه چیز دیر میرسیدیم. ملت چسبیده‌اند به توییتر ما رفتیم فیسبوک، تازه داشتیم هجی فلیکر را یاد می‌گرفتیم ملت رفتند اینستاگرام و حال ما چسبیده ایم به پستوی وبلاگ. و خب دلمان نمی‌خواهد این را بگوییم اما وبلاگستان هم متروکه‌ای شده برای خودش و شاید اینهم از خوش شانسی ما بود وقتی آمدیم که همه رفته بودند.

دو
این روز ها دلمان یک کتابی، فیلمی، سریالی می‌خواهد که گرفتارمان کند. اسیرش شویم و سخت بگیریمش و تا مدت ها ولمان نکند. یکجور هایی ریشه بدواند در سرمان و یک تکه از وجودمان شود. یعنی حسابی کیفش را ببریم. آدمیزاد است دیگر. میل دارد به لایتناهی. اما چه کنیم که همه چیز ملال آور شده. عجیب است ها.

سه
دوروزی رفتیم بندر. شهر آرام بود. یک روزش را باران بارید و روز دیگرش آفتابی. آن شب تا صبح بیدار بودیم و نگاهمان به صدای باران بود. مهمانان نوروزی جای جای شهر بودند منتها خلوتی عجیب در شهر حس می کردیم. یک جور خلا که نفهمیدیم از چی ناشی میشد.

چهار
داشتیم برمی‌گشتیم روستا و در بین راه نخوابیدیدم و نگاهمان چسبیده بود به شیشه‌ی ماشین و سرسبزی موقتی که از دل باران و بهار به جان مسیر افتاده بود خیره شده بودیم و از این علف و گل های رنگارنگ لذت می‌بردیم و هر از گاهی دهاتی را می‌دیدم با چند خانه خالی از سکنه که دلمان خواست نگه داریم و برویم سرکی بکشیم در تاریکی آن خانه های خالی و خلوت که با مشتی سنگ و گل سال های سال زنده مانده بودند و شاید زمانی خلوت گاه جانوران و آدم های رهگذر بودند. یکهو برایمان جذاب شد. حتی برکه ها هم حال و هوای دیگری داشتند و مارا به سمت خود می‌کشیدند. کلا این دور و زمانه بد جور جذب خراب آباد ها و جاهای متروکه می شویم. چند سالی می‌شود که دهاتمان اینقدر سرسبز نبوده.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر