خواب هایم دارد خطرناک و نگران کننده میشود. یعنی یک جور هایی دارم خودم را در موقعیت هایی میبینم که مال من نیست. خصلت های خاص دوستانم است که با من شریک شدهاند در اوضاعی قمر در عقرب. قبلن هم اینطوری شده بود منتها این بار از پس کوچه های پنهان در سرم بود که فکر نمیکردم وجود داشته باشد.
یک بابایی نوشته بود که وبلاگ هایی هم هستند که هر چه بیشتر میخوانی حس میکنی نویسندهاش را بیشتر دوست داری دیدم چقدر قشنگ، واقعن همینطور است.
این دو روز همه چیز خیلی خوب بود. منتها چند روزی است مرضی افتاده به جانم که درگیری ذهنی آورده و خب انتظارش را نداشتم چون تا قبل از عید همه چیز خوب و عادی بود منتها نمیدانم چه شده یکهو؛ ولی خب این توانایی عجیب آدم در خو گرفتن و فراموش کردن هم خوب چیزی است، مخصوصن برای من که هر وقت چنین گرفتاری دارم میخوابم. هر وقت زیادی ناراحت میشوم هم میخوابم. خواب همه چیز را در خودش حل میکند و یکجورهایی پرتم میکند به جلو.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر