۱۳۹۸ فروردین ۳۰, جمعه

ناله‌ی اجتماعی - بخشی از اثر

سرم داغ شده بود. به مرحله‌ای رسیده بود که باید تخلیه می‌شد. رفتم دستشویی و آمدم بیرون و دیدم باز هیچ فرقی نکرده. حس کردم مشکل از جای دیگس. یه چیزی داشت عوض می‌شد. گفتی نباید زیاد نزدیک آدمهایی که اونقدر باهاشون ارتباط ویژه‌ای نداری بشی چون ممکنه یهو چیز میزایی ازشون ببینی که کار و بارت رو باهاشون شکر آب کنه. یه فاصله‌ای بندازه بینتون و کم کم دیگه کلن بیخیال یارو بشی. گفتم مخصوصن اگه ارتباط، ارتباط فکری باشه. یعنی معامله‌ای که با طرف داری بخش زیادیش پشت همین حرف ها و کلمات باشه. اونوقت همه چی خطرناکه و باید حواست خیلی جمع باشه پات رو کجا داری می‌ذاری چون معمولن طرفت بهتر بلده حرف بزنه و خوشگل دور بزنه و چرت و پرتاش رو به مرحله مقبولیت نزدیک کنه. یاد بحث چند تا از آدمای دور و بر که نه. کمی دور تر افتادم درمورد تفکر سالم که داشتنش هم مصیبتی شده واقعن، می‌گفت بالاخره هر کسی خودش رو استاندارد می‌گیره و با اون دیگران رو قضاوت می‌کنه و به دلایلی خودش رو سعی می‌کنه بکشه بالاتر مثلن. قضیه چی بود؟ یه چند نفر دارن یه کار فرهنگی می‌کنن. هنری مثلن. فراخوان دادن که ملت اگر اثری دارید بفرستید ما هم بررسی می‌کنیم و بعد نمایش می‌دیم. یسری هم دلواپس شدن و ناله کنان گفتن که نه و شما با نان به نرخ روزخوری و در دلقکسرا کارگاه گذاشتن اومدی رویداد بذاری؟ از این بزرگواران همیشه صاحب نظر. بعد هم بحث کرده‌اند در این فضای بی در و پیکر مجازی با چند نفر سر همین. من خب گاهی بهشون توی دلم میگم باریکلا پسر اما دقیقن چه گلی خوردی؟
این روزا همه جا عکس سیاه چاله رو دارم می‌بینم. دقیقن هم مسئله اینه که «عکسش» رو. هر چی تا قبل این بود تصورات بوده نه چیز حقیقی. و خب الان دنیا یجورایی یه چیز بزرگ رو پشت سر گذاشته و خب تقریبا هر بابایی هم درموردش یه چیزی پرونده. اما چیزی که الان برای من جالب شده اینه که واقعن همه دارن توی باتلاق خبر دادن دست و پا میزنن. یکی می‌گفت توی عصری هستیم که دیگه سرعت تولید محتوا از مصرفش بیشتر شده. یک تکه ابر توی آسمون نیست و ملت به خاطر «پیش بینی» خطر سیل دو روز مدارس رو تعطیل کردن. همه دارن همه جا گزارش خبر و وضعیت می‌دن. و خب مسئله من چیه؟ چیزی که اخیرن یه جایی خوندم که گفته بود عمومن هدف همه این گزارش دادنا توی توئیتر، تلگرام و چیز میزای دیگه بیشتر از اینکه هدف انتقال مطلب داشته باشن برای ترغیب حس همدردی هستن یا اینکه من هم یه بخشی از این جریان باشم چون همه دارن درموردش حرف می‌زنن بالاخره. اون بابا ته حرفاش گفته بود چیزی که براش حل نشده اینه که کی آدمیزاد اینقدر با افشای احساساتش و فکر ها و زندگیش راحت شد؟ این چرخش فرهنگی سریع کی بود که آدمها تصمیم گرفتن نگران نتیجه و عواقب گفته‌هاشون نباشن و در یک لحظه خیل عظیم آدم هایی که عمومن میشناسن و حتی نمی‌شناسن رو از حس لحظه‌ایشون رو نسبت به حالا چه عکس، خبر، آدم یا اتفاقی مثل این سیاهچاله با خبر کنن؟ از کی اون ملاحظه و فکر کردن به نتیجه عمل و تصور خودشون رو توی جامعه کنار گذاشتن و شروع کردن با همه یکجور حرف زدن و برخورد کردن؟
الان دو تا مسئله پیش میاد: یکیش اینه که اصلن چه اشکالی داره مگه؟ این که من رو هم ببین و بعد شبکه رو با میزان خودپرستی بشر رشد دادن اشکالش چیه؟ من دوستی دارم که میگه حسش نسبت به این که توی فضای مجازی مثل توئیتر نشناسنش بهتره و احتمالن راحت تر بتونه بلند فکر کنه چون دیگه نیازی به ملاحظات نیست و قرار هم نیست توی برخورد بعدی از قضاوت شدن بترسه. شایدم نگاه بدبینانه تری هم باشه که اینا یه ابزاری شدن برای اینکه ملت زندگی هاشون رو اون طوری که دوست دارن نشون بدن نه اونطوری که هست. و خب راستش اینم هست که این ابزار ها باعث شدن آدم ها با کسایی ارتباط پیدا کنن که از لحاظ زمان و مکان ارتباط باهاشون در دنیای واقعی ممکن نبود. بالاخره نظام واقعن پیچیده‌ای هست. اما مسئله دوم چیه؟ این که اصلن چرا این کار هارو آدم می‌کنه؟ ما چرا حرف می‌زنیم اصلن؟ مناپال گفت: ترس، فراموشی و نسیان. این که آدم دوست داره بمونه. اما من واقعن قضیه برام جدی تره. هنوز درست نمی‌دونم اما مطمئنم خیلی خیلی جدی تره.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر