آدم رویایی، خاکستر رویاهای گذشته اش را بیخودی بهم می زند، به این امید که در میانشان حداقل جرقه کوچکی پیدا کرده و فوتش کند تا دوباره جان بگیرند، تا این آتش احیا شده قلب سرمازده او را گرم کند و همه آنهایی که برایش عزیز بودند، برگردند.
شب های روشن – فیودور داستایوفسکی – ترجمه سروش حبیبی
شب های روشن – فیودور داستایوفسکی – ترجمه سروش حبیبی
فرانسیس ها درباره روزهای جوانی است که میآیند و میروند و رد تنهایی هایشان را در ذهنمان ته نشین میکنند. فرانسیس ها شروع سریعی دارد مانند زندگی که در چشم بر هم زدنی میگذرد و تا به خود میآییم میبینم تنها ماندهایم با خودمان و قرار نیست کسی دستمان را بگیرد. فرانسیس دوست دارد رقاص باشد مثل خیلی از ما که فکر میکنیم حتما ترین هستیم و فقط زندگی هنوز نپذیرفته که ما را در خود حل کند و در آخر میپذیریم که شاید قرار نیست حتماً ترین باشیم و کافی است خودمان باشیم. غرق در تنهایی و لذت.
فرانسیس بر خلاف خیلی از ما عشق را راه حل نمیداند. دیوانه ایست که میخواهد تنها خودش باشد و همینگونه است که لحظات زندگی را آنقدر مغتنم نمیشمارد و روزمرگی هایش سرخوشانه و بدون هیچگونه حس اسارت میگذراند. از آدم ها فاصله میگیرد، سفر میکند، خانوادهاش را میبیند، پاریس میرود و کمی هم سعی میکند به آدم ها نزدیک شود اما فعلا دوست دارد خودش باشد.
رقص برای فرانسیس پروازیست بر فراز خیال های لایتناهی دنیا. چارهای برای رسیدن به خوشی های روزمره. شادی های کوچک و لذت های عمیق. پریدن ها و دویدن ها در میان روز های بیپولی و بیچارگی؛ اما زندگی مگر چیست؟
فرانسیس ها زندگی ما معمولی هاست که زندگی هایمان اتفاق خاصی ندارد. آدم های خاص نمیآیند؛ رویاهای خاص تحقق نمییابند و تنها سرخوشی و شوق و هیجان در سراسر آن جریان مییابد و در پایان میفهمیم شاید فرانسیس درست میگوید شاید دلیل مجرد بودنش و چیزی که از رابطه میخواهد اگر چه در ابتدا توضیحش سخت به نظر میرسد اما همان چیزیست که میگوید:
فرانسیس ها زندگی ما معمولی هاست که زندگی هایمان اتفاق خاصی ندارد. آدم های خاص نمیآیند؛ رویاهای خاص تحقق نمییابند و تنها سرخوشی و شوق و هیجان در سراسر آن جریان مییابد و در پایان میفهمیم شاید فرانسیس درست میگوید شاید دلیل مجرد بودنش و چیزی که از رابطه میخواهد اگر چه در ابتدا توضیحش سخت به نظر میرسد اما همان چیزیست که میگوید:
چيزيه… اين چيزيه …که من از يه رابطه مي خوام که ممکنه دليلِ اين باشه که چرا هنوز مجردم …يه کم توضيحش… يه کم توضيحش سخته اين چيزيه که وقتي …با يه نفر هستي و دوستش داري …و اونم اينو ميدونه و اونم دوستت داره …و تو هم اينو ميدوني …اما يه مهمونيه …و شما هردوتون با بقيه صحبت ميکنيد… ميخنديد و ميدرخشيد … از اينور اتاق به اونور اتاق نگاه ميکنيد … و نگاهتون به هم خيره ميمونه … اما نه به خاطر اينکه به هم تعلق داريد، و نه اينکه صريحاً کشش جنسي باشه… بلکه به خاطر اينکه اون همون گمشدهت تو اين زندگيه، و اين جالب و ناراحتکنندهست …اما فقط به خاطر اينکه اين زندگي تموم ميشه، و …اين همون دنياي مخفيايه …که درست همونجا وجود داره، در ملأ عام ، بدون اينکه کسي ببيندش. و هيچکس ديگه در موردش نميدونه اين يه جورايي مثل همينه که ميگن… ابعاد ديگهاي هم دوروبر ما وجود دارن. اما ما توانايي ديدنشون رو نداريم … اين .اين چيزيه که من از يه رابطه ميخوام. يا فقط از زندگي، فکر کنم. عشق.
یادداشتی بر فرانسیس ها
ساخته نوآ بامباک
ساخته نوآ بامباک
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر