۱۳۹۸ خرداد ۱۰, جمعه

42

تو یه گوشه‌ی بازوی شرقیِ کهکشان یه سیاره جنگلی وجود داره به نامِ اوگلارون. ساکنانِ باهوش این سیاره تموم زندگی‌شون رو تو یه درخت فندق کوچک و پر جمعیت سپری می‌کنند. رو این درخت متولد می‌شن، زندگی می‌کنند، عاشق می‌شن، متن های تخیلی کوتاهی رو درباره معنای زندگی، پوچی مرگ و اهمیت کنترل جمعیت بر پوست درخت‌ها حک می‌کنند، چند تا جنگ بی اهمیت علیه همدیگه راه می‌اندازن و آخرسر آویزون به شاخه های بیرونی و غیرقابل دسترس درخت، می‌میرند.
تنها اوگلارونی هایی که تو زندگی‌شون این درخت رو ترک می‌کنند اونهایی‌اند که به دلیل ارتکاب جرایم سنگین از درخت تبعید می‌شن. جرمی که این تبعیدی‌ها مرتکب می‌شن اینه که از خودشون می‌پرسند که آیا رو درخت های مجاور هم زندگی وجود داره؟ آیا این درخت‌ها وجود خارجی دارند یا توهم هایی‌اند که به علت افراط در فندق خوردن به آدم دست می‌ده؟
به رغم این که رفتار این موجودات به‌نظر ما عجیب و غریب می‌آد، هیچ موجود زنده ای تو کهکشان پیدا نمی‌شه که کم‌وبیش همین رفتار رو نداشته باشه. به همین دلیل گرداب چشم‌انداز ِکامل وحشتناک‌ترین نوع شکنجه است.
اگه آدم رو بندازن تو این گرداب، آدم می‌تونه یه نگاه کوتاهی به بی‌انتهایی ِ غیرقابل تصور جهان بندازه. یه جایی تو این بی‌انتهایی یه فلشِ بی‌نهایت کوچک به چشم می‌خوره که به یه نقطه میکروسکوپی اشاره می‌کنه که روش نوشته شده:
این تویی!
رستوران آخر جهان | نوشته داگلاس آدامز | ترجمه آرش سرکوهی | نشر چشمه

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر