روز ها درحال گذرند
میان سایه های زمان
و درمیان خیالات من
رویایی آرام گرفته
در انتهای ابدیت
زمان میایستد
رویا سخن میگوید
نمیشنوم
سال هاست نمیشنوم
تنها میتوانم سکوت را زمزمه کنم
و چشمهایم را آرام ببندم
و بعد در میان خیالات لایتناهی
بدنبال تو بگردم
نمیدانم چند روز مانده
دوماه؟
بیشتر؟
نمیدانم
تنها میدانم چیزی نمانده
تنها چیزی که مانده سکون است
و سکوت.
میان سایه های زمان
و درمیان خیالات من
رویایی آرام گرفته
در انتهای ابدیت
زمان میایستد
رویا سخن میگوید
نمیشنوم
سال هاست نمیشنوم
تنها میتوانم سکوت را زمزمه کنم
و چشمهایم را آرام ببندم
و بعد در میان خیالات لایتناهی
بدنبال تو بگردم
نمیدانم چند روز مانده
دوماه؟
بیشتر؟
نمیدانم
تنها میدانم چیزی نمانده
تنها چیزی که مانده سکون است
و سکوت.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر