۱
سال نو شده بود و با خرزو خان خلوت کرده بودیم که یادی کنیم از آنچه بر ما گذشته، منتها از شما چه پنهان خرزو خان اصرار که بیخیال و ولش. ما هم گفتیم ولش و خرزو خان گفت تا حالا دقت کردی حرف زدن از چیز های ساده و روزمره و یا به قولی همان بدیهیات زندگی چقدر سخت است؟ گفتم بله، ولی برای ما اینجور چیز ها چقدر جذاب است! و گفت که چیز های سخت و طاقت فرسا گاهی همین اسیر انتخاب و مسایل روزمرگی بودن است. ما که دیدیم خرزو خان دارد اوج میگیرد گفتیم بیا و فیلمی تماشا کنیم.
۲
داستانش هم از انجایی شروع شد که گویی پای عکاس خبری به علت تصادف شکسته و شما میمانی و خانهای خلوت که احتمالا بعد از کمی سرگرم کردن خود با وسایل خانه حواست پرت سر و صدای پیانویی میشود که از خانه همسایه روبرویی بیرون میآید و بعد ناگهان دختری را میبینی که تمرین رقص باله میکند و خانمی که در طبقه پایین منتظر کسی است و بعد متوجه میشوی که انگار در خانهاش را زده اند و بعد که میرود در را باز کنید ماجرا جالبتر میشود چون کسی پشت در نیست و فقظ موجودی خیالی دارد با این خانم دلشکسته بگو مگو میکند. بعد میفهمی که زکی! چه خانه های جالبی! و کارت می شود دید زدنشان تا اینکه ماجرایی عجیب تر در نصف شبی بارانی رخ میدهد. و خب بقیه اش بماند. تا اینجا که ما که حسابی سرگرم شده بودیم، بدجور گرفتار فیلم پنجره پشتی شدیم. آقای جیمز استوارت چقدر بازی خوبی داشتند.
آقای خرزو خان گفت به دیالوگ لیزا فکر کن که بخشی از زندگی دیگری بودن یعنی چه و ما گفتیم نمیدانیم و بعد گفتیم فکر کنم کسی از پنجرهاش همش حواسش بهت باشد و بفهمد کی آدم میکشی، ترسناک نیست؟
۳
خواستیم عیشمان را کامل کنیم و امدیم دیدیم به! ما که در روستا هستیم. چرا نریم پیاده روی؟ بعد یادمان آمد خستهایم و بهتر است منتظر مادربزگ باشیم که بلند شود و نان بپزد و ما نگاه کنیم و اسیر همین روزمرگی شویم.
۴
خواستیم از این وضعیت عکس بگیریم. یک حلقه فیلم گذاشتیم در دوربین و راه افتادیم بیرون. بعد دیدیم که چقدر دنیای عکس ها ساکت است و هیچ صدایی ندارد. گویی آدم ها و اشیای بی جان در لحظه ای غرق شده اند و دروغی را حمل می کنند، اخر دنیای عکس ها همیشه عجیب برای ما بدیهی است و همین بدیهیات هستند که تاریکی چیز ها را برای ما روشن میکنند مثل همین عکس ها که از بدیهیات می گویند و خاطراتی را زنده میکنند که آرام و ساکت پنهان شدهاند در گوشه خیالمان.
۵
آقای مارانا که بسیار کاردرست تشریف دارند در وبلاگشان به مطلبی برخوردیم به نقل ایرج انیشتناینا که:
وبلاگ یک چیز بسیار بسیار بسیار بسیار بسیار بسیار بسیار بسیار بسیار بسیار بسیار بسیار بسیار بسیار بسیار بسیار بسیار بسیار بسیار بسیار بسیار بسیار بسیار بسیار بسیار بسیار بسیار بسیار بسیار بسیار بسیار بسیار بسیار بسیار بسیار بسیار بسیار بسیار بسیار بسیار بسیار بسیار بسیار بسیار بسیار بسیار بسیار بسیار بسیار بسیار بسیار بسیار بسیار بسیار بسیار بسیار بسیار بسیار بسیار بسیار بسیار بسیار بسیار بسیار بسیار بسیار بسیار بسیار بسیار بسیار بسیار بسیار بسیار بسیار بسیار بسیار بسیار بسیار بسیار بسیار خصوصی است که نمودِ بیرونی دارد.
۶
توی دلم گفتم کاش یک جستار نویس حرفهای بودم. کاش ذهن درست و حسابی داشتم و اینقدر زود همه چیز در حافظه ضعیفم حل نمیشد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر